تحولات لبنان و فلسطین

بارها و بارها در خیابان به اتومبیل‌ها و موتورسوارهایی که نیاز به کمک فنی داشتند، کمک می‌کرد. از کار و وقتش می‌زد و بی‌توجه به اینکه آیا ماشین طرف مقابل گران‌قیمت است یا معمولی، وی را می‌شناسد یا نمی‌شناسد، به او کمک می‌کرد.

بلیت یک‌طرفه عراق را گرفت و رفت

ساحل عباسی : 10 روز قبل از شهادتش برایش لباس دامادی ‌خریدند تا او را در عمل انجام‌شده قرار دهند. اوایل ماه مبارک رمضان بود و مادر در دعای سحر و ذکر ربنای افطار برای عاقبت‌به‌خیری جوادش و اینکه او را در رخت دامادی ببیند، دعا می‌کند و جواد با جمله‌ای که آرام در گوش مادرش می‌گوید، او را غافلگیر می‌کند: مادر آیا دوست داری فردای قیامت شرمنده حضرت زهرای مرضیه(س) شوی؟ لقمه افطار در گلوی مادر گیر کرد و لحظه‌ای به فکر فرو ‌رفت. سکوت کرد و سکوت همیشه علامت رضاست. پسرش رفت و قول داد که قبل از پایان ماه مبارک داماد شود.

مهدی کوهساری، برادر شهید جواد کوهساری، امروز میهمان صفحه عشقستان است تا از عشق به برادری بگوید که هرچند از او کوچک‌تر بود اما راه و رسم بزرگی را به او و خانواده و بسیاری دیگر آموخته است. شهید جواد کوهساری دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و کارمند قرارگاه خاتم‌الانبیا در مشهد مقدس بود. برادرش درباره او می‌گوید: شهید جواد کوهساری مردی فنی و هنرمند بود. از نقاشی ساختمان تا تعمیرات موتور و ماشین، همه و همه را به‌خوبی انجام می‌داد و این مسئله باعث شده بود که از این راه به بسیاری از دوستان و افراد غریبه کمک کند. جواد با آنکه از من کوچک‌تر بود اما الگوی اخلاقی خوبی برای من و همه خانواده بود.

وی می‌افزاید: اعتقاد عجیبی به موضوع ولایت و ولایتمداری داشت. همواره به ما و همه خانواده توصیه می‌کرد که باید از رهبر انقلاب حمایت و حفاظت کنیم زیرا حضور و وجود رهبری تضمین‌کننده امنیت و آرامش کشور ماست. به یاد دارم تعریف می‌کرد که بچه‌های فاطمیون و مجاهدان حشد الشعبی عراقی بارها و بارها به او گفته بودند که ما به شما به خاطر داشتن رهبری چون حضرت آیت‌الله خامنه‌ای حسادت می‌کنیم زیرا حضور ایشان منجر به یکدستگی و افزایش امنیت و وحدت کشورتان شده است.

بی هیچ چشمداشتی به دیگران کمک می‌کرد

برادر شهید اضافه می‌کند: شهید جواد از جمله افرادی نبود که دیگران را از روی لباس قضاوت کند. او معتقد بود که هر آدمی ‌راز و نیاز و هدفی در آفرینش برای خود دارد. بنابراین با چشم‌پوشی از اینکه طرف مقابل او کیست، بی هیچ چشمداشتی به دیگران کمک می‌کرد یعنی دست باز و خیری داشت زیرا معتقد بود همه ما در این دنیا مأمور به تکلیف هستیم پس تا جایی که امکان دارد نباید کم بگذاریم. یکی از مسائلی که بعد از شهادتش و ایام ترحیم و خاکسپاری متوجه شدیم، رسیدگی و کمک شهید به خانواده‌های جانبازان و آزادگان بود. در مشهد منطقه‌ای به نام سرافرازان وجود دارد که بخشی از بچه‌های جنگ آنجا مستقر هستند. آن‌ها بعدها به ما گفتند که جواد بدون هیچ اجر و مزدی منازلشان را نقاشی کرده است. بارها و بارها در خیابان به اتومبیل‌ها و موتورسوارهایی که نیاز به کمک فنی داشتند، کمک می‌کرد. از کار و وقتش می‌زد و بی‌توجه به اینکه آیا ماشین طرف مقابل گران‌قیمت است یا معمولی، وی را می‌شناسد یا نمی‌شناسد، به او کمک می‌کرد.

شهید کوهساری چندین سال از همان روزهای آغازین حمله تروریست‌ها به سوریه به دنبال اعزام به این کشور بود. دائماً نیت می‌کرد و دنبال کارهایش بود اما به‌هیچ‌وجه نتوانست از طریق داخلی یا حتی از کانال فاطمیون به سوریه اعزام شود. بعدها متوجه شدیم که به‌واسطه آشنایی با یکی از رزمندگان ایرانی که سال‌ها در اسارت صدام بوده و در زندان‌های عراق با فرمانده‌های امروز حشد الشعبی (بسیج مردمی‌ عراق) آشنا شده است، توانسته خود را برای دفاع از حرم در عراق به آنجا برساند. این رابط که در اهواز زندگی می‌کرد، به من گفت که شهید جواد دیگر تلفن مرا سوزانده بود از بس که تماس می‌گرفت و پیگیر اعزامش بود! شهید کوهساری آن‌قدر تلاش کرد تا بالاخره توانست در روز 22 ماه رمضان سال 94، بعد از انجام مراسم‌ عزاداری امام علی(ع) عازم عراق شود.

رضایت خانواده را جلب کردم

برادر شهید می‌گوید: با آنکه خانواده و خود بنده اوایل راضی نبودیم اما چون با روحیات و اخلاق او آشنا بودیم که اگر به چیزی فکر می‌کرد حتماً آن را محقق می‌کرد، با خانواده صحبت کردم. من که سال‌ها برای نرفتن و پشیمان‌کردنش با او بحث کرده بودم، برای گرفتن رضایت از پدر و مادر پا پیش گذاشتم و بالاخره خانواده راضی شدند.

جواد به گونه‌ای دفتر زندگی‌اش را در شهرش بست که گویی راهی بی‌بازگشت در انتظار اوست. از کارش استعفا داد. ماشینش را فروخت و سهم‌الارثش را واگذار کرد و تمامی ‌حساب‌هایش را خالی کرد و حتی قرض‌های کوچکش را هم تصفیه کرد تا راحت‌تر به دیدار خدا برود. خودم برایش بلیت گرفتم؛ بلیت یک‌طرفه‌ای به عراق. قرار بود چند روز در عراق باشد تا کارهای ثبت‌نامش در حشد الشعبی انجام شود اما این چند روز به 6 روز و شهادتش یک روز قبل از پایان ماه مبارک رمضان منتهی شد. جواد به هیچ‌کس حتی به همکاران و دوستانش نگفته بود که برای دفاع از حرم راهی عراق می‌شود. شهید جواد کوهساری اعتقاد شدیدی به ائمه وتأثیرگذاری آن‌ها در زندگی ما داشت. اعتقاد والای او به حضرت زینب(س) به عنوان عمه اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) به عنوان سالار شهیدان باعث شد که در اوج جوانی در شهر فلوجه عراق سبکبال و سبکبار از دنیای فانی به دیدار اهل بیت(ع) برود.

این روزها در خانواده ما که اینک 2 خواهر و من هستیم، حرفی از نارضایتی در رفتن و اعزامش در دفاع از حرم نیست. تنها، دلتنگی مادر است و نقاشی در و دیوار خانه که نشانی از دست‌های جواد است؛ روزگاری که با ذکر «یا حسین» و زمزمه‌کردن نوحه‌هایی از سالار شهیدان، در و دیوار خانه را رنگ می‌کرد. این روزها دیگر مادر دلتنگ آن کت و شلوار دامادی نیست زیرا جواد قول داد تا آخر ماه مبارک رمضان داماد شود و حتماً آن سوی افق، در بهشت خداوندی داماد شده است. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.